می گویند در روزگاران نه چندادن گذشته ، مردی که زندگی خود را از راه کفاشی می گذرانید ،روزی جوالدوزش را گم کرد و هرچه گشت ، آن را در حجره نیافت و حتی وقتی که شب هنگام به خانه باز می گشت ، در فکر جوالدوز گمشده اش بود.تا اینکه وضو گرفت و به نماز ایستاد .فرزند نوجوانش شاهد نمازخواندن پدر بود که مشاهده کرد پدر به طور ناگهانی به نمازش سرعت داد و پس از اینکه سلام نماز را گفت با شادی و شعف بسیار فریاد کشید یافتم ! یا فتم !نوجوان شگفت زده از پدر پرسید :"چه چیز را یافتید پدر؟" پدر که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید ، گفت :"جوالدوزم را، جوالدوزی که گم کرده بودم پیدا شد."نوجوان گفت :جوالدوزتان را گم کرده بودید کجا پیدایش کردید؟ پدر گفت:"آن را در کنار حوض وسط بازارچه جا گذاشته ام ؛ ولی فراموش کرده بودم اما وقتی که مشغول نماز بودم ، ناگهان یادم آمد که جوالدوز کجاست." پدر آماده بیرون رفتن بود که با پرسشی از جانب فرزندش بر جای میخکوب شد.سوالی که مسیر زندگی او را تغییر داد؛ تا جایی که گفته اند از آن پس به تحصیل علوم دینی پرداخت و دانشمندی زاهد شد ،و آن سوال این لود،فرزند پرسید:"پدرم آیا در حال نماز و راز و نیاز با خدا بودی یا دنبال جوالدوزت می گشتی ؟"
برای ایجاد حداقل حضور قلبی دو نکته را باید رعایت کرد ؛
اول انکه محلی برای نماز انتخاب شود که توجه انسان را به خود مشغول نکند.
دوم ،دانستن معنای جمله های نماز
امیدورام در تمامی مراحل زندگی شاد باشید